شعرهای عشقولانه با عکسهای رمانتیک

آبی تر از آنم که بیرنگ بمیرم . از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم . من آمده بودم که تا مرز رسیدن همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم. تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم.شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم.


بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند....و گنجشکها جدی جدی می میرند.....ادمها شوخی شوخی زخم می زنند...وقلبها جدی جدی می شکنند...و تو شوخی شوخی لبخند می زنی...و من جدی جدی عاشق میشم


ومن به حرمت نگاه تو سکوت می کنم ودرسکوت لحظه های خود زنده می شوم به یاد نوروعشق وزندگی سجده می کنم به پیشگاه حرفهای تو و تو سکوت می کنی ومن به حرمت سکوت تو حرف می زنم برای تو ولحظه های مرده ای که به حرمت نگاه تو سکوت کرده ام


مایلم روزی که میمیرم مرا در تابوت سیاهی بگزارید تا همه بدانند در تاریکی به سر می برده ام دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه می خواستم نرسیدم چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار از دنیا رفته ام روی قبرم تکه یخی بگذارید تا مثل باران برایم اشک ریزد و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید تا همه فراموشم کنند .


من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر ونسیم من به سرگشتگی ‌آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم


قلبم درد تنهایی نداشت .. چهره ام هرگز پریشانی نداشت .. برگ های آخر تقویم عشق .. حرفی از یک روز بارانی نداشت .. کاش می شد راه سرد عشق ... را بی خطر پیمود و قربانی نداشت


من واسه تو مردم این حرف آخرینه

دوست ندارم به جز تو کسی اینو بدونه

اینم یه نامه ابری به امضای یه دیونه

فقط خوش به حال اون کس که یه عمر با تو می مونه


تو را به دادگاه خواهند کشید .شاید به حبس ابد محکوم شوی جزییات جنایتت معلوم نیست اما

اثر انگشتت را روی قلبی شکسته یافته اند....!


غم را دوست دارم چون اشک دل است ....

اشک را دوست دارم چون گواه دل است ....

دل را دوست دارم چون محبت را به من آموخت...

محبت را دوست دارم چون تورا دوست دارم...

و تو را دوست دارم بی آنکه بدانم چرا؟؟؟


باران ببار

که تنها ماوای من

سایه چتری است از جنس آغوشت

غمم را خواهد شست

سایه ات پر بار است

ببار

من لبریز از آغوش بارانم