شعر و عکسهای رومانتیک

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم وپارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد


من آویزانم

از تنها ریسمان هزار گره خورده ی اعتمادم

و چیزی دارد آرام آرام

در لایه های ذهنم نفوذ میکند

ومانند

موریانه ای

ذرات هستی ام را می کاهد


فریادم را خاموش می خواهند
و احساسم را مرده
احساسم به مانند زلال آب جویباری گردیده که کودکی برای بازی، نه برای کنجکاوی مشتی خاک به درونش می ریزد
احساسم را این چنین می بینند و این چنین می خواهند
چه باید کرد، چه، چه؟؟؟؟؟!!!!!!!


آن کوپه ی تهی منم ،آری که میروم خالی تر از همیشه و در انتظار تو.......


تو سکوت زرد پاییز که علاج هر چی درده یه مسافر دنبال دلش می گرده . می نویسه عاشقونه روی دیوار شبونه: توی بیداری آهن هیشکی عاشق نمیمونه . با دلی لبریز حسرت این مسافر گریه کرده دلشو داده به کسی که میدونه بر نمیگرده


دریچه چشمانم را بر روی هر چه دوست می دارم
لحظه لحظه می بندم
تا شاید آینده ام را در آن آسمان سپید نظاره کنم
اما ناگهان؛
پلکهای بسته ام با مرواریدهای سپید گشوده می شود
و

رویاهای سپیدم را ویران می کند

 


چشمانم را به انتظار رویا بسته ام...

باز هم سایه...

بارها این سایه را دیده ام!

او اما، از من در گریز است!

دلیلش را نمیدانم!

میکوشم خود تعبیرش کنم!

در میمانم،

چشمانم را بر هم میفشارم و منتظر رویا میمانم


باتو نفس کشیدن رو دوست دارم.

همیشه باتو بودن و دوست دارم.

دستت پرپرواز من دوباره پر گشودن و دوست دارم.

بسه دیگه مردم از این بی کسی این همه تنهایی و دلواپسی

دل واسه دیدار تو پرمیزنه کاشکی بدونی که ندارم کسی


درعمق چشمان تو چه می گذرد,توکه روحی به وسعت دریا داری

توکه دردوردستها هم مرا ازدعای خیرت بی نصیب نمیگذاری

توکه درکنارت معنای زندگی را فهمیدم.

بایاد تو عاشق بودن راچشیدم.

باتوعاشق بودن را تجربه کردم, پیشانی به خاک وفای تو ساییدم

وباتو خوشبختی را احساس کردم


دستهایت تکیه گاهم بود و نیست

عشق تو پشت و پناهم بود و نیست

حیف!آن وقتی که عاشق شد دلم

چیز سبزی در نگاهم بود و نیست

عشق این سرمایه بازار دل

آب این روی سیاهم بود و نیست

یاد ان ایام مشتاقی بخیر

عاشقی تنها گناهم بود و نیست